هو الحکیم

سلام

بعد از اینکه متنت را خواندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این سوال بود: چه می شود افراد اینقدر متفاوت فکر می کنند و قضاوتهایشان راجع به یک موضوع اینقدر واگرایی دارد؟ به نظرم پاسخ دادن به این سوال ریشه ای تر است.

اما قبل از آن، جملات کلیدی ای که همه یا بخشی از آن را قبول نداشتم پررنگ کردم تا بفهمیم دقیقا اختلافات کجاست که منجر به نتیجه گیری متفاوت می شود.

در متنت عباراتی داشتی که مضمون همه اش عدم توفیق نظام در تحقق آرمانهایش بود:

"دائما صحبت از آن بود تا آرمان های برباد رفته انقلاب 57 زنده شود، مسیر منحرف شده از انقلاب اصلاح گردد،

جریان های مختلف سیاسی در نظام جمهوری اسلامی اگر بر سر مسائل زیادی اختلاف داشته باشند ولی ظاهرا بر سر یک مسئله توافق دارند و آن این که آرمان های انقلاب سال 57 محقق نشده است"

از نظر من این جمله به این صورت است: همه آرمانهای سال 57 هنوز بطور کامل محقق نشده است.

رهبری هم در یکی از سخنرانی ها اذعان کرده بودند: اگر ما ادعا کنیم بیشتر از 15 درصد از آرمانهای انقلاب محقق شده ادعای گزافی کرده ایم.

این جمله خیلی متفاوت است با اینکه بگوییم مسیر انقلاب منحرف شده یا آرمانها برباد رفته. باور من این است که ما تا تحقق آرمانهای انقلاب فاصله و موانع زیادی داریم که تمام آن هم مربوط به حاکمیت نیست که بعدا باید بیشتر بدان پرداخته شود.

اما جای دیگر گفتی:

"واقعیت آن است که در این مدت جامعه و یا حداقل قسمت عمده ای از جامعه نیز درحال رسیدن به نتیجه گیری مشابهی است."

این جمله را قبول ندارم. اینکه بخشی از جامعه به چنین نتیجه ای رسیده اند صحیح است اما اینکه عمده جامعه باشند جای بحث دارد. قشر فعال در فضای مجازی را نباید با اقشار عموم کشور اشتباه گرفت.

"اگرچه ایران در طی سال های گذشته پیشرفت هایی داشته است ولی این پیشرفت ها به مانند دوران پهلوی همه جانبه نبوده است و تحول فراگیری را برای کشور ایجاد نکرده است."

همچنین این جمله. با توجه به مطالعاتی که داشتم بر این باورم که علیرغم تمام نقص ها و کاستی ها، پیشرفتهای بعد از انقلاب با زمان پهلوی قابل مقایسه نیست. اتفاقا معتقدم پیشرفتهای کشور بر خلاف دوران پهلوی به صورت همه جانبه در حوزه های علم و فن آوری، سیاسی و بین المللی و حتی فرهنگی و اقتصادی، جهش ملموسی داشته است. البته ضرب شدن پارامترهای استقلال و خودکفایی و انحطاط فرهنگی دوران پست مدرنیسم هم می بایست لحاظ شود.

"سیاست های جمهوری اسلامی منجر به توسعه بیکاری، شکاف طبقاتی، فسادهای کلان اقتصادی، مهاجرت گسترده اقشار تحصیل کرده از کشور، گسترش ناهنجاری های اجتماعی مانند ازهم پاشیدن خانواده ها، فحشاء و اعتیاد شده است."

نسبت به تک تک گزاره های بالا موضع متفاوتی دارم که عرض می کنم.

در یک نگاه مقایسه ای نسبت به قبل از انقلاب، مهاجرت اقشار تحصیل کرده از کشور و آمار طلاق بیشتر شده که مهاجرت مربوط به غفلت جمهوری اسلامی و کم توفیقی در پیوند زدن فضای آکادمیک با مبانی انقلاب است. اما طلاق ریشه های اساسی تری دارد. به نظرم علت غالب سست شدن بنیان خانواده ها تغییر سبک و نگاه به زندگی در اثر مواجهه با فرهنگ غرب است که در عصر مدرنیته و باز شدن فضای اطلاعاتی و رسانه ای به سرعت رو به افزایش است.

اما نسبت به سایر موارد با شما اختلاف نظر دارم.

"اما جمهوری اسلامی برای این قشر از مردم (قشر معیشتی) نیز به جز سیاست های مقطعی که بعدها اثرشان خنثی شده رفاه پایداری ایجاد نکرده است."

تا رفاه پایدار را چه بنامیم؟ قدر مسلم در زمان پهلوی برای این قشر (که من مایلم آن را به جای معیشتی مستضعف بنامم) حتی برنامه پایداری وجود نداشت چه رسد به اینکه این برنامه بخواهد رفاه پایداری را ایجاد کند.

"دربعد سیاست خارجی نیز جمهوری اسلامی در بیشتر دوران خود چیزی جز انزوای بیشتر ایران و افت جایگاه کشور در فضای بین المللی به ارمغان نیاورده است."

این عبارت از تمام عبارات برایم غیر قابل هضم تر بود!

و پس از مطرح کردن این گزاره ها نتیجه گیری کردید که جمهوری اسلامی ناکارآمد بوده و ریشه انشقاق در وقایع88 را از دست دادن نگرش مثبت بخشی از مردم نسبت به جمهوری اسلامی عنوان نمودید. البته این واقعیت دارد که بخشی از مردم نگرش مثبتشان را نسبت به نظام از دست داده اند، اما اینکه این طیف چقدر هستند و آیا ریشه این از دست دادن باور صرفا سیاستهای غلط جمهوری اسلامیست جای بحث دارد. جریانهای وابسته به حاکمیت نیز سطح تحلیلشان به وقایع 88 محدود نمی شود و بسیاری درک کرده اند که مسأله ریشه عمیق تری دارد.

قبل از نوشتن با خود گفتم در مواجهه با این اختلاف نظر ها سه رویکرد می تواند وجود داشته باشد:

اول با توجه به اینکه برای ادعاها استدلالی اقامه نشده بود و قضاوت بر پایه شهود عینی قرار داشت، می توانستم توپ را در زمین شما بیندازم و بگویم برای ادعاهایت دلیل بیاور.

دوم اینکه خود شروع کنم به دلیل آوردن و ادعاهای مطرح شده را با داده هایی که خودم داشتم نقض کنم.

که به نظرم دو رویکرد بالا سبب فرسایشی شدن بحث می شد. مطمئنا شما برای ادعاهایتان منابع و دلایل خاص خود را دارید و من هم دلایل و مستندات خود را. هدف قرار دادن منابع و مستندات و داده های یکدیگر بحث را چندان جلو نمی برد.

و من رویکرد سوم را ترجیح دادم و آن پاسخ دادن به سوالی بود که اول متن آوردم: چرا قضاوتهای ما درباره یک پدیده اینقدر متفاوت است؟

حقیقت این است که در دنیای مملو از اطلاعات ضد و نقیض که به یمن گسترش رسانه های اجتماعی سر به فلک گذاشته، هر کدام از ما به سمت یک سری از منابع اطلاعاتی گرایش پیدا می کنیم و منابعی که نسبت به آنها نگرش مثبتی پیدا می کنیم به عنوان منابع موثق می پذیریم.

یکی برای سیاه نشان دادن دوران پهلوی کتاب «دخترم فرح»  را اعتبار می بخشد و دیگری کتاب «پاسخ به تاریخ» شاه را.

یکی برای نشان دادن اقتدار نظام به مقاله «تیری نیسان» پژوهشگر فرانسوی استناد می کند و شاید دیگری به گزاره های شیرین عبادی.

یکی برای نشان دادن نفوذ و اقتدار انقلاب اسلامی کشورهایی مثل سوریه و لبنان و عراق و کوبا و ونزوئلا و ... را مثال می زند و دیگری قطعنامه های شورای امنیت را.

یکی برای نشان دادن باور مردم به نظام 9 دی را مثال بزند و دیگری اعتراضات جنبش سبز را.

چه می شود که هر کدام از ما به گزاره ها و منابعی استناد می کنیم که موافق نگرشمان است و بعد هم مسأله را اظهر من‌الشمس و واضح می بینیم و طرف مقابل را به تاریکی فکر و بسته بودن چشم متهم می کنیم؟

منظورم صرفا با شخص خاصی نیست. حرفم با خودم است و با فضای غالب بر گفتمان جامعه امروز ما که حاضر نیست ذهن خود را جای ذهن طرف مقابل بگذارد و ببیند که چرا دیگری نوعی دیگر می اندیشد..

پاسخ به این سوال که چرا متفاوت می اندیشیم از حوصله این پست خارج است، اما اجمالا به نظرم ریشه در پیش فرضها و ارزشهای درونی ما دارد که منشأ بسیاری از انتخابها، حب و بغض ها و قضاوتهاست.

فقط قصد داشتم در این پست بگویم که به نظرم ریشه اختلافها بسیار متفاوت است با آنچه گمان می کنیم. باید افق بحث را تغییر داد. همین و بس

من هم قبول دارم که با تحقق آرمانهایمان فاصله زیادی داریم اما قبول ندارم که مسیر انقلاب به انحراف رفته. چرا که شعارهای انقلابمان سه بخش داشت: استقلال، آزادی ، «جمهوری اسلامی» که هر سه بخش آن نسبت به زمان پهلوی پیشرفت شگرفی داشته است.

قبول دارم که ریشه وقایع 88 به همان دوران ختم نمی شود و یک فرآیند جریانی از ابتدای انقلاب تاکنون است، اما قبول ندارم که بخش عمده این شکاف به علت سیاستهای غلط جمهوری اسلامی بوده است.

قبول دارم که سیاستهای غلطی در جمهوری اسلامی طرح ریزی و اجرا شده اما در اینکه نقش هر یک از نهادهای جمهوری اسلامی از رهبری گرفته تا قوای سه گانه و دستگاههای ذیربط و حتی توده ها و اقشار مردم در این سیاستها چقدر بوده ، احتمالا با هم اختلاف نظر خواهیم داشت.

حتی در صورت پذیرفتن سیاستهای غلط مهلک از طرف جمهوری اسلامی باید دید که کدام بخش سهم بیشتری در این کج‌روی ها داشته است؟ قانون اساسی تدوین شده یا اشخاص؟ رهبری یا قوا؟ ساختار یا فرهنگ؟ حاکمیت یا مردم؟...

به نظرم نگاه بسیط داشتن به مسأله کمی (و البته نه کم) ساده انگارانه است. باید اجزاء دقیقا منفک شده و سهم هر یک به طور دقیق بررسی شود. احتمالا شما هم با این حرف موافقی و بعد از باز شدن مؤلفه ها تازه بحث منطقی ما شروع خواهد شد!

در مقابل کاستی ها، تنها سیاستهای غلط جمهوری اسلامی نیست که باید پاسخگو باشد. گزاره های دیگری در حال ایفای نقش هستند که مهجور واقع شده یا تلاش می شود به حاشیه رانده شود.

ما تازه اول قصه ایم و حرف زیاد داریم که در این فضا رد و بدل کنیم.

فعلا در پناه حق

ارادتمند