هو الحکیم

اینکه «آزادی بیان» در ایران و غرب چگونه باید باشد با اینکه آیا واقعا آنگونه که ادعا می کنند اجرا می شود، دو مقوله کاملا جدا هستند. (علت مثال زدن ایران و غرب این است که غالب کشمکش ها و مواجهات بین این دو مصداق صورت می گیرد) چه آنکه در غرب زندان رفتن روژه گارودی ها و فیلتر شدن العالم ها و ... در ایران ممنوع التصویری رئیس جمهور اسبق و بسته شدن نشریات و ... در کارنامه حاکمان ثبت شده است.

هرچند بشخصه معتقدم کشور ما نسبت به آنچه ادعا داشته بیش از غرب به این مفهوم اجازه خودنمایی داده (به مفهوم نسبی دقت شود) اما در این نوشته در مقام بررسی این ادعا و پرداختن به آن نیستم. چرا که معتقدم هنوز تعریف مشترکی از «آزادی بیان» در ادبیات سیاسی و اجتماعی ما وجود ندارد چه رسد به اینکه بخواهیم قضاوت کنیم با آنچه پذیرفته ایم چقدر فاصله عملی داریم. علی الظاهر تا نتوانیم ادبیات و تعریف مشترکی پیدا کنیم بحث بر سر مصداق ها بی فایده خواهد بود. بنابراین اصرار دارم که ابتدا اینجا به یک تعریف مشترک برسیم و چاره راه را در این می بینم که بدون حاشیه مدل ذهنی خود را نسبت به این مفهوم ارائه کنیم و اجازه دهیم نگرشمان در معرض نقد دیگران قرار بگیرد. بدون شک آنگاه که اضلاع مختلف یک نگرش برملا شود بهتر می تواند در بوته نقد و آزمایش قرار گیرد. لذا سعی می کنم تمام زوایای مغفول مانده در باب این تعریف را مطرح کنم:

برای اینکه بتوانیم تعریف جامعی از آزادی بیان ارائه دهیم ابتدا می بایست چند مؤلفه را در کنار هم ببینیم. هنگامی که قرار است تفکری «بیان» شود با چند مسأله مواجهیم:

1-      آیا به هر روشی می توان یک موضوع، شخص یا تفکر را مورد نقد قرار داد؟

2-      آیا هر کسی می تواند نقد کننده یک تفکر یا شخص باشد؟

3-      هر موضوع، تفکر یا شخصی می تواند هدف قرار داده شود؟

4-      آیا از هر رسانه یا تریبونی می توان یک موضوع خاص را مطرح کرد؟

5-      اگر موضوع، هدف قرار دادن یک تفکر یا شخص است آیا امکان دفاع برابر برای طرف مقابل وجود دارد؟

به نظر می رسد نگرش هر تفکر نسبت به هر کدام از سؤالات بالا مدل و تعریف آن تفکر نسبت به مفهوم «آزادی بیان» را تعیین خواهد کرد.

در این نوشتار سعی می کنم با در نظر گرفتن هر 5 مؤلفه بالا درکی را که نسبت به مفهوم صحیح آزادی بیان پیدا کرده ام ارائه کنم. (که البته این درک می تواند مملو از اشکال و کج فهمی ها باشد)

اصل اول: نقد هیچ تفکری نباید همراه با توهین و تحقیر باشد. چرا که توهین وتحقیر فضا را از منطق خارج کرده و سبب شدت غلبه احساسات خواهد شد که در چنین فضایی امکان نتیجه گیری سالم و سازنده از دست خواهد رفت.

اصل دوم: هر کسی می تواند نقد کننده یک تفکر یا شخص باشد. اما طبیعی است که به طبقه متفکر جامعه حق و امکان بیشتری برای نقد و اظهار نظر داده شود.

اصل سوم: هر موضوعی می تواند هدف قرار داده شود اما با دو شرط. گزینه های 4 و 5 می بایست قید بخورد. اگر موضوع هدف قرار دادن پایه های فکری یا رأس حاکمیت (منظور از حاکمیت، مطلق حاکمیت است و نه صرف حاکمیت جمهوری اسلامی) باشد می بایست شرایط به گونه ای فراهم شود که اولا امکان دفاع متقابل و برابر وجود داشته باشد.

ثانیا مطرح شدن آن از طریق هر رسانه و شخصی درست نیست.

علت این قید آن است که هر حاکمیتی می تواند ادعا کند که با باز گذاشتن بی قید و شرط نقد و تخریب پایه های خود، زمینه تزلزل و فروپاشی فراهم می شود. چه آنکه ممکن است تفکرات مهاجم به لحاظ «رسانه ای» و «منطق گفتگو» (به هر دو جنبه توجه شود!) قوی تر بوده و دست کم سبب ایجاد هرج و مرج و تضعیف نظام حاکم شود. کما اینکه در ایالات متحده هم «شبکه العالم» اجازه پخش ندارد.

به عقیده بنده علت محدود شدن «آزادی بیان» در این سطح عدم توفیق جریان حاکم در تسلط بر یکی از دو جنبه بالاست: «قدرت رسانه ای» و «منطق بیان»

در صورتی که تفکری دارای هر دو ابزار بالا باشد، دلیلی ندارد که برای نقد خود قیدی بزند. مسأله اینجاست که افراد یا در مقابل جریانات مهاجم یا منطق کافی ندارند یا قدرت رسانه ای بالاتر (یا دست کم برابر).

در چنین شرایطی چه باید کرد؟

طبیعتا غالبا بر این متفقیم که اگر تفکری منطق کافی جهت اثبات خویش نداشت، محکوم به شکست باشد و سانسور و حذف و سلب آزادی بیان از دیگران هیچ دلیل موجهی ندارد جز اینکه تلاشی است جهت یک بقای نامشروع!

اما درباره «قدرت رسانه ای» چه؟ در صورتی که یک تفکر از قدرت رسانه ای لازم یا برابر جهت بیان منطق خویش برخوردار نبود چه باید کرد؟

یک گزینه این است که بگوییم چشمش کور، دندش نرم! میخواست قدرت کافی داشته باشد!

که من این گزینه را نمی پسندم. چرا که باور دارم «آزادی بیان» ذاتا دارای ارزش نیست و از آن جهت ارزشمند است که سبب انکشاف حقیقت می گردد. اگر قرار باشد این گزاره در خدمت ذبح حقیقت قرار بگیرد از اعتبار ساقط خواهد شد.

بنابراین در کنار «آزادی بیان» باید شرایط دیگری نیز گرد هم آیند که یکی از آنان امکان پاسخ دهی برابر است. در صورتی که این امکان وجود نداشته باشد، آزادی بیان نیز می بایست مقید و محدود باشد تا آنجا که امکان پاسخ دهی برابر را فراهم آورد.

مثلا مدل مناظره یکی از مناسب ترین گزینه هاست که در آن «قدرت رسانه ای» به حداقل رسیده و آنچه بیشتر نمود می یابد «قوت استدلال و منطق بیان» است.

مخلص کلام آنکه اگر به دنبال پالایش صحیح تفکرات و استخراج حقایق هستیم می بایست مدلهایی را در اولویت قرار دهیم که «قدرت استدلال» تفکرات را به رخ بکشد و نه «تسلط رسانه ای» آنها را.

در شرایط کنونی ایران و با وجود قدرت های رسانه ای نابرابر داخلی و خارجی، بخصوص در مورد بحث های ریشه ای، مدل مناظرات و گفتگوهای آزاد می تواند مدل مناسبی باشد و آنچه می بایست از حاکمیت مطالبه گردد باز کردن مسیر این نوع «آزادی بیان» هاست. چرا که اگر حاکمیت مدعی است از منطق کافی برای اثبات خویش برخوردار است دیگر برای صدور جواز چنین مدلهایی بهانه ای نخواهد داشت، که در صورت میدان دادن به چنین متدهایی، محدود کردن سایر ابزارها که بیشتر جنبه رسانه ای دارند توجیه خواهد داشت.