هو
الحکیم
تصمیم
داشتم متنی که آرش با عنوان «بدون هراس با مسائل زنان برخورد کنیم» نوشته بود را
نقد کنم، اما به نظرم این متن بهانه خوبی است برای پرداختن به یک دغدغه دیگر.
اینگونه
قواعد و مناسبات اجتماعی را از دو منظر می توان نگاه کرد.
وجه
اول که راحت طلبانه است ناظر به ساختار بندی قواعد اسلامی است که صراحتا کانون
خانواده را تحت قیومیت و مدیریت شوهر قرار داده تا بدانجا که حتی خروج از منزل را
منوط به رضایت او دانسته است. کاری با این نداریم که این قاعده تا چه میزان در
جامعه امروزی در حال اجراست اما برای کسی که دستورات اسلام را به عنوان یک باور
پذیرفته همین مقدار برای خروج از ابهام و بن بست کافیست.
از
منظر حکمت وجود چنین ساختاری در کانون خانواده نیز مختصرا چنین می توان توضیح داد
که: در مدل مناسبات اجتماعی اسلام، کانون خانواده به عنوان یک نهاد کاملا رسمی و
بلکه به عنوان مهمترین نهاد جامعه در نظر گرفته شده است. هر ارگان یا نهادی که
متشکل از یک مجموعه بیش از یک نفر است، نیاز به یک مدیریت واحد دارد و همانگونه که
ما اصل وحدت مدیریت را در تمامی نهادها و سازمانهای اجتماعی پذیرفته ایم، لاجرم می
بایست به این اصل در نهاد خانواده نیز تن دهیم.
حال
این سوال پیش می آید که وحدت مدیریت در کانون خانواده با چه ساختاری می بایست
پیاده شود؟ نسخه تجویزی اسلام در این خصوص قرار دادن این مسئولیت بر گرده مرد است،
چه اینکه در روایات اسلامی به صراحت عنوان شده که مرد نسبت به زن در تدبیر امور کلان
و داشتن شاخصه های مدیریتی به طور میانگین (با واژه به طور میانگین دقت شود)
توانمند تر است. طبیعی است که هر مردی قدرت مدیریت هر زنی را نخواهد داشت. از این
روست که زن و مرد پیش از بستن پیمان زناشویی می بایست به خوبی بررسی کنند که قرار
است چه کسی تحت مدیریت چه کسی قرار بگیرد و آیا خواستگار صلاحیت قیومیت این ترکیب
را دارد یا خیر.
و
البته در صورت سوء مدیریت که در هر نهادی امکان رخ دادن دارد، راه بسته نخواهد بود
و اسلام برای چنین مواقعی نیز سازوکارهای خاص خود را دارد که قصد ورود ندارم.
اما سوالی
که ممکن است در موارد مشابه تکرار شود این است که آیا قوانینی که اسلام برای
مناسبات فردی و اجتماعی وضع کرده است، می تواند اعتبار خود را در طول زمان حفظ کند
یا مانند سایر قوانین و روشهای بشری محدود به زمانه خود است. چالشی که من از آن به
«پارادوکس حقیقت و واقعیت» یاد می کنم.